این است زندگی من!
سر کار میام و بعد خونه. ظرف میشورم لباس میریزم تو ماشین غذا درست می کنم.
خبری از کلاسهای مختلف و فعالیتهای اجتماعی یا حتی یه کتاب خوندن ساده نیست.
بی حوصله و غر غرو شدم. از شلوغی فراری ام. منظورم از شلوغی جمعی بیشتر از دونفره. زود خسته میشم.
از هیجانهای دوران گذشته خبری نیست. از دوستام خبری نیست و من همین تنهایی و بیکاری و ترجیح میدم. هیچ شادی و حرکتی نیست. میخورم و میخورم و میخورم و فکر میکنم و باز میخورم و میخوابم.
لم میدم رو کاناپه و شبکه هارو بالا پایین میکنم و باز هم میخورم.
دلم برای دوران مجردیم تنگ شده. برای مسافرتهای مجردی. برای سیگارایی که از دست تو میگرفتم و برای حرفایی که تا صبح تو اتاقم با هم میزدیم. دلم برای تو تنگ شده و الان دو هفته است که نیومدم سر مزارت.
هر شب به امید اینکه بیای به خوابم میخوابم. اما تو....
بی معرفت شدی داداشم!
دلم برای ولگردی هام تنگ شده. برای وقتایی که نو کافه تلخ روی صندلی ها ولو میشدیم و بی توجه به اطراف فقط زر میزدیم.
دلم میخواد مغزمو خالی کنم. دلم میخواد لب ساحل توی شب قدم بزنم و سیگار پشت سیگار دود کنم. یا یکی دو پیک شراب انگور بخورم که فقط گرم شم. بدون اینکه بدونم چی میشه یا اصلا چی هست؟
دلم میخواد توی هیچ چار دیواری نرم. دلم همون آش دوغیو میخواد که تو سرعین خوردیم. و دلم میخواد این بار به جای الی من از رو میز رد شم و برم اونور. دلم همدان میخواد که با نسرین پاسورو بالا پایین کنیم و یه نیم ست مسی بخریم و بستنی قیفی شکلاتی گنده بخوریم که روش ترافل داره.
دلم کوه نوردی میخواد. همون فردویی که رفتیم و پیپ برده بودیم بدون فندک و کبریت و قلیون بدون فویل.
دلم میخواد دوباره با 405 حمید از وسط میدون رد شیم. دلم میخواد دوباره شبا تو خیابون شیشه های ایستکو بکوبیم به دیوار و الکی داد و بیداد کنیم.
دلم میخواد ملت دنبالم بیان و بعد همونجا که انتظارشو ندارن بزنم تو برجکشونو با خاک یکیش کنم.
دلم تنوع میخواد. یه چیزی که به وجدم بیاره. یه چیزی که یه ذره از این حال مزخرف بیارتم بیرون.
دلم میخواد وسط سپهسالار دوباره زهره رو ببینم و جیغ بکشه.
یا لی لی بازی رو پشت بوم با مرضیه و لیلا و مریم و نسرین.
یا راه رفتن رو لبه دیوار پشت بوم و جیغای زهرا خانوم.
دلم میخواد سندس دوباره سر اون پیرمرده تو چارمردون داد بکشه. یا ژست مشت زدن به اون پسره رو دوباره بگیره.
دلم بسکتبال میخواد تواون زمین پشت سازمان آب.
دلم هیجان میخواد.
پ.ن:امروز میام دیدنت. قول میدم. دلم تنگ شده برات. امروز حتما میام.
نظرات شما عزیزان:
leila 
ساعت21:18---2 ارديبهشت 1392
vaghti esmamo too veblaget gahi mibinam khoshhal misham akhe ye vaghtayi fk miknm kolan faramoosham kardi
فــرزاد 
ساعت20:24---18 فروردين 1392
خسته از وقت نبودن هایت
چشم من خیره به راهی مانده ست
آه ، ای نیمه شب دلتنگی
چه کسی فاتحه ام را خوانده ست؟
کاش میشد که کسی می آمد
دست بر دوش تکانم میداد
خبری داشت که از آمدنت
مژده میداد که آمد فریاد . . .
پاسخ:زیبا بود مرسی